مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند .
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او
پیشنهاد ازدواج می دهد .
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند ، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی
می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار
شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند ...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود .
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و
نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد .
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید .
وفا نكردی و كردم ، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم ، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت ، و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم ، شنیدم از تو شنیدم
كی ام ، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم ، به روی شكوه دویدم
مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم ، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نكردی ، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی ، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم ، ملامتی كه ندیدم
نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم ، بدوش ناله كشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم ، گهی چو رنگ پریدم
وفا نكردی و كردم ، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم ؟

نظرات شما عزیزان:
|