دختره داشت تو خيابون قدم ميزد..... يه دفه چشش ميوفته به پسره
توجه نميكنه...اما وايميسته وكمي نگاش ميكنه.....عاشقش شده بود.......
به دوستش كه كنارش بود ميگه هر جور شده بدستش ميارم...
دوستش ميگه آخه دختر... اون حتي به تو نگاه هم نكرد... چه جوري ميخواي آخه!
دختره هم ميگه من ميتونم.........
خلاصه دختره هر كاري ميكنه تا توجه پسره جلب بشه اما پسره هيچ بهش توجه نداشت
پسره همه ي دخترارو با يه ديد نگاه ميكرد و واسه همين ميگفت اينم مثل بقيه و توجه
نميكرد........
يك ماه گذشت...
و ديگه دختره فهميده بود كه پسره هر روز به يه پارك ميره ...دختره هم هر روز اونجا ميرفت
ديگه يك ماه گذشته بود...
دختره از اين همه بي اعتنايي خسته شده بود..
يه روز دختره تصميم گرفت كه ديگه نره به اون پارك
پسره مثل هميشه وارد پارك شد..
دست خودش نبود عادت كرده بود دختره رو هر روز ببينه اما اون روز نديد
از دوستاش جدا شد...افتاد دنباله دختره تو پارك
اما اثري ازش نبود...
پسره تازه فهميد كه با تمامه اهميت ندادناش
چقدر به دختره علاقه مند شده و خودش متوجه نبوده...
حالا كه فهميده بود كه دوسش داره...
يكي از دوستاي دخترو پيدا ميكنه و شماره دخترو ازش ميگيره
اينا با هم دوست ميشن و چند سالي ميگذره...
روز هاي عاشقانه و دوست داشتني مثل باد ميگذره..
يكسال ...دوسال......چهار پنج..
واينا همين جوري اينا باهم بزرگ ميشن
بدون اينكه حتي يه لحظه نسبت به هم سرد بشن
يه روز نزديكه غروب بود و اينا با هم بالاي يه تپه بودن و غروب رو نگاه ميكردن...
پسره برميگرده بطرف دختره و ميگه .... دوسم داري؟
دختره ميگه اين چه سواليه؟
بعد يه مكث كوتاه رو به پسره ميكنه و ميگه.... اندازه نداره
پسره ميگه مگه ميشه عشقتو دوست نداشته باشي؟
دختره ميگه دوست دارم اما اندازه نداره
بعد دختره ميگه ...توچي؟ دوسم داري؟
پسره با تمامه غروري كه داشت ميگه من خيلي دوست دارم ..خيلي
پسره رو به دختره ميكنه و ميگه اگه من نباشم يا بميرم تو چي كار ميكني؟
دختره اشك تو چشاش جمع ميشه و ميگه ...
با يه رز قرمز ميام پيشت و منم كنارت ميميرم
دختره ميگه تو چي؟ اگه من نباشم يا بميرم چه كار ميكني؟
پسره ميگه..
هر وقت مردي ميگم!!
پسره به سرش ميزنه كه عشقشو امتحان كنه
يه نقشه ميكشه
يه تشييع جنازه ثوري راه ميندازه تا دخترو امتحان كنه
خودش ميره يه گوشه قايم ميشه
بعد از اين كه همه رفتن ميبينه دختره اومد .... يه گل رز قرمز گذاشت رو قبرش و رفت
پسره ميوفته دنباله دختره و ......
ميوفته دنبالشو ميبينه حتي قبل از اين كه چهلم تموم بشه..دختره با يكي ديگه تو پارك قرار گذاشته
پسره اصلا فكرشم نميكرد.... كه ...اون...... چنين كاري باهاش بكنه
بعد پنج سال دوستي و روزهاي پر از عشق و علاقه
امكان نداره
ولي اين اتفاقي بود كه افتاده بود
دست بر قضا ميزنه و دختره تصادف ميكنه
بعد چند روز هم بدليل خونريزي شديد ميميره
پسره ميفهمه
ميره سر قبرش
ميگه يادته يه روز به من گفتي اگه بميري چكار ميكنم؟
حالا نگا كن
پسره يه دسته رز سفيد ميزاره رو قبر دختره
و
با خون خودش اونا رو قرمز ميكنه
پايان
