
در دو سوی رود ایستاده ایم
هر دو بیقرار
قایقی نبود و نیست
لحظهای بخند
تا تمام رود را شنا کنم
گریهام گرفته است
بس که دوست دارمت
گریهام گرفته است
لحظهای بخند
تا مهار اشک را رها کنم
خواب بودم ای عزیز
آمدی دل مرا صدا زدی
تا که چشم باز کردم از خودم
جز نگاه عاشقی نمانده بود!
عشق ذره ذره آشکار میشود
من ولی
داد می زنم که عاشقم
لحظهای بخند
تا تمام شهر را صدا کنم
عاشقم عاشق
نظرات شما عزیزان:
|